به قول گندم بانو دردم از یار است و درمان نیز هم ...
دیگه تصمیم گرفتم ریز و درشت مسائل زندگیمو نه تنها پیش هیچ بنی بشری نگم؛
بلکه اینجا هم ننویسم، باشد که سر حرفم بمونم.
اگه یه روز واسطه ازدواج دونفر شدین
سعی کنین دیگه پاتون رو از زندگیشون بکشین بیرون و بین دوتا خانواده قرار نگیرین، مرسی.
بخاطر کنکور و تعطیلی دانشگاه نتونستم پروژه ام رو تموم کنم. دیروز رفتم پیش استاد، گفت پروژه ات در حد پایان نامه کارشناسی ارشده، گفت انتظار نداشته اینقد خوب نوشته باشم؛ راستش منم انتظار این همه تعریف نداشتم واسه همین الان اونقد که واسه پروژه ام ذوق دارم واسه عروسیم ندارم (الکی مثلا) :))))
تازه فهمیدم خونه کوچولو و شیکمون که من عاشقش بودم گاز نداره یعنی لوله کشی شده داخلش ولی گازش وصل نیست و صاحب خونه گفته تا وصل کردن ساعت گاز و علم (الم) و اینا یه لوله منشعب از ساختمون بغلی وصل میکنه به ساختمون ما، تا ما بی گاز نمونیم. الان نمیدونم اصلا اینکار مجازه؟؟؟ خطری نداره یعنی؟؟ آخه ساختمون ما تازه ساخته و کسی فعلا توش نمیشینه و ما اولین مستاجرشیم... خیلی استرس دارم :/
- من چیه توِأم؟
+ تو هوای منی
- هوا یعنی چی؟
+ هوا چیزیه که اگه نباشه امکان نداره زنده بمونی
"من اگه تو زندگیه یه نفر چیزی باشه که بهش حسودیم بشه اونقدر از اون چیز بد میگم
که اونو از چشم صاحبش بندازم "
این جمله رو بارها از دخترعموم شنیدم
یعنی آدم باید خیلی پست باشه که اینقدر دورو باشه
❖ خیلی از آدما مثل عکس هستند بزرگشون که بکنی کیفیتشون پایین میاد.
تاریخ عروسیمون مشخص شد، 1396/06/09 ^ـــــــــــــــ^
بالاخره خونه ی مورد نظرمون رو پیدا کردیم، یه خونه کوچولو و شیک که من عاشقش شدم
این روزا بیشتر از هر وقت دیگه دلامون به هم وابسته تر شده
احساس آرامش دارم این روزا
خدایا شکرت که روزای سخت تموم شد،
تو این مدت سختی ها و ناخوشی ها با تمام وجودم این رو درک کردم که:
همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیکتر میشه
خدایا شکرت
یکی از اخلاقای بدم اینه که وقتی یه چیزی میشنوم که برام خوشایند نیست؛ به جای قدری تأمل و تفکر و بردباری زود عصبانی میشم و عجولانه حرف میزنم و عجولانه قضاوت میکنم و بعدش زود هم پشیمون میشم که این اخلاقم رو دوس ندارم؛ بعد نوشتن این پست و خالی کردن حرفای دلم و غرغرهام، روز عید فطر تاریخ عروسیمون مشخص شد و قرار شد خونه مستقل بگیریم یعنی نگو مامان بابای آقایی هم بعد حرفای اون روز، از اینکه یه جا زندگی کنیم پشیمون شدن چون واقعا جور در نمیاد، حالا فقط حرص خوردنای اون روز برا من موند...
از اینا که بگذریم شهریور ماه عروسیمونه و من بعد یه سال که از نامزدیمون میگذره همون لبخند پارسالم که همه میگفتن باید تا عروسیتون چاق و تپل بشی که لباس عروس تو تنت قشنگ بشه یا خودم که همش دغدغه تپل شدن و بلند شدن موهامو داشتم...
الان نه تپل شدم نه موهام از پارسال بلندتر شده، تازه شاید تا عروسیم لاغرتر هم بشم حتی، خلاصه به این نتیجه رسیدم که من خودمم و بخاطر خوشایند کسی نمیتونم خودمو بکوبم و از اول بسازم الان استرس عروسی و خرید رفتن رو دارم و اینکه تا آخر تیرماه پروژه ام رو تحویل بدم
+ اینبار یادم باشه وقتی خانوم آرایشگر از کارش تعریف کرد بدونم که حتما یه گندی زده میخواد اونو بپوشونه :/