دارم مادر میشم :)
همین....
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود
تا دلم، باز دلم، باز دلم، دل بشود
پی نوشت: امروز از یه تصادف جان سالم به در بردیم واقعا مثل معجزه بود...
ده روز از عروسیمون که بابام برامون گرفته بود گذشت
و سفر رامسر که با همه اتفاقات خوش و ناخوش سنجاق شد به اولین خاطرات زندگی دونفرمون
و تبخالی که گوشه لبم خودنمایی میکنه یادگار ماه عسلمون
زندگیتون به طعم عسل ^___________^
بخاطر فوت مادربزرگ آقایی عروسی کنسل شد و قرار شد یکشنبه همین هفته یه حنابندون بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون و بعدشم هم مسافرت... همه چی دوباره بهم ریخته... آرزوهای قشنگی که برا عروسیمون داشتم همه بر باد رفت از یه طرف هم با خودم میگم لابد یه خیری تو کار بوده، تو اون چند وقت حرف عروسی که میشد بلافاصله صبر میومد حتی وقتی میخواستم لباس عروس پرو کنم باز صبر اومد... بازم یه نشونه از طرف خدا...
صبر... صبــــر و باز هم صبـــــــــــــــر
دلگیرم از همه کسانی که پا کردن تو کفشم ....
بیزارم از همه اونایی که لبخند های به ظاهر دلسوزانه شون بوی تعفن و دورویی داره ...
+ عنوان از حافظ
بخاطر کنکور و تعطیلی دانشگاه نتونستم پروژه ام رو تموم کنم. دیروز رفتم پیش استاد، گفت پروژه ات در حد پایان نامه کارشناسی ارشده، گفت انتظار نداشته اینقد خوب نوشته باشم؛ راستش منم انتظار این همه تعریف نداشتم واسه همین الان اونقد که واسه پروژه ام ذوق دارم واسه عروسیم ندارم (الکی مثلا) :))))
تازه فهمیدم خونه کوچولو و شیکمون که من عاشقش بودم گاز نداره یعنی لوله کشی شده داخلش ولی گازش وصل نیست و صاحب خونه گفته تا وصل کردن ساعت گاز و علم (الم) و اینا یه لوله منشعب از ساختمون بغلی وصل میکنه به ساختمون ما، تا ما بی گاز نمونیم. الان نمیدونم اصلا اینکار مجازه؟؟؟ خطری نداره یعنی؟؟ آخه ساختمون ما تازه ساخته و کسی فعلا توش نمیشینه و ما اولین مستاجرشیم... خیلی استرس دارم :/
- من چیه توِأم؟
+ تو هوای منی
- هوا یعنی چی؟
+ هوا چیزیه که اگه نباشه امکان نداره زنده بمونی