شمارش معکوس تا شهریور ماه
یکی از اخلاقای بدم اینه که وقتی یه چیزی میشنوم که برام خوشایند نیست؛ به جای قدری تأمل و تفکر و بردباری زود عصبانی میشم و عجولانه حرف میزنم و عجولانه قضاوت میکنم و بعدش زود هم پشیمون میشم که این اخلاقم رو دوس ندارم؛ بعد نوشتن این پست و خالی کردن حرفای دلم و غرغرهام، روز عید فطر تاریخ عروسیمون مشخص شد و قرار شد خونه مستقل بگیریم یعنی نگو مامان بابای آقایی هم بعد حرفای اون روز، از اینکه یه جا زندگی کنیم پشیمون شدن چون واقعا جور در نمیاد، حالا فقط حرص خوردنای اون روز برا من موند...
از اینا که بگذریم شهریور ماه عروسیمونه و من بعد یه سال که از نامزدیمون میگذره همون لبخند پارسالم که همه میگفتن باید تا عروسیتون چاق و تپل بشی که لباس عروس تو تنت قشنگ بشه یا خودم که همش دغدغه تپل شدن و بلند شدن موهامو داشتم...
الان نه تپل شدم نه موهام از پارسال بلندتر شده، تازه شاید تا عروسیم لاغرتر هم بشم حتی، خلاصه به این نتیجه رسیدم که من خودمم و بخاطر خوشایند کسی نمیتونم خودمو بکوبم و از اول بسازم الان استرس عروسی و خرید رفتن رو دارم و اینکه تا آخر تیرماه پروژه ام رو تحویل بدم
+ اینبار یادم باشه وقتی خانوم آرایشگر از کارش تعریف کرد بدونم که حتما یه گندی زده میخواد اونو بپوشونه :/