و اینگونه بود
که ما فهمیدیم
عده ای در لباس
" دوست"
عجیب دشمنند...!
این دغل دوستان که میبینی
مگسانند دور شیرینی
تا حطامی که هست مینوشند
همچو زنبور بر تو میجوشند
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسهٔ رباب شود
ترک صحبت کنند و دلداری
معرفت خود نبود پنداری
بار دیگر که بخت باز آید
کامرانی ز در فراز آید
دوغبایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست
راست خواهی سگان بازارند
کاستخوان از تو دوستر دارند
خیلی حرص خوردم
خیلی سرش داد زدم
خیلی اعصابم رو خورد کردم
چند روز خونه مامانم موندیم، خونه مامانش موندیم
نتونستم پامو تو خونه خودم بذارم
صدای دعواشون هنوز تو گوشم بود،
صدای رفتن و اومدناشون،
صدای در کوبیدناشون،
صداهای عجیب غریبی که هرشب از ساعت 12 شروع میشد و تا صبح ادامه داشت،
حتی یه بار به سرم زد برم یواشکی کارآگاه بازی کنم یا حتی به پلیس زنگ بزنم...
که بعدا کاشف به عمل اومد که تو کف خونه فرش و موکت میشستن و
سقف خونه ما نم داده بود و گچ اش مثل برف رو فرش می نشست...
خیلی دنبال خونه گشتیم و هرچی بیشتر گشتیم کمتر پیدا کردیم ناامید شدم
و درست همون لحظه های آخر خدا باز هم بهمون لبخند زد
تو اوج تاریکی و لحظه های ناامیدی شب سیاهم سپیدِ سپید شد ...
خونمون رو دوس دارم
این اولین باری هست که از حرف دیگران نترسیدم و پای تصمیم موندم و پافشاری کردم
تو همه این اتفاقا دوتا چیز گران بها به دست آوردم
یکی اینکه تو هیچ چیز و هیچ کاری از هیچ کس هیچ انتظاری نداشته باشم.
یکی هم اینکه ندونسته کسی رو قضاوت نکنم.
"من اگه تو زندگیه یه نفر چیزی باشه که بهش حسودیم بشه اونقدر از اون چیز بد میگم
که اونو از چشم صاحبش بندازم "
این جمله رو بارها از دخترعموم شنیدم
یعنی آدم باید خیلی پست باشه که اینقدر دورو باشه
❖ خیلی از آدما مثل عکس هستند بزرگشون که بکنی کیفیتشون پایین میاد.
وقتی سر همه چی تو کوتاه میای و از خواسته هات بخاطر رضایت دیگران چشم میپوشی؛ کم کم اونقدر کوتاه میشی که همه به خودشون اجازه میدن رو سرت سوار بشن و حتی بهت بگن چجوری زندگی کن... چجوری نفس بکش...
نتیجه اخلاقی اینکه: لطفا صندلی نباشید!!!!!!! :/
یادم باشه وقتی یه نفر از کنارم رد میشه؛ یجوری بهش زل نزنم که طرف به خودش شک کنه :/
اگر پول داشته باشی
انسان ها تو را خواهند شناخت
و اگر پول نداشته باشی
تو انسان ها را خواهی شناخت!
نمیدونم چرا هر وقت من میام اینجا انگار که پر سیمرغ (؟) رو آتش زده باشن مامانم جلوم ظاهر میشه و انقد غر میزنه که یادم میره چی میخواستم بنویسم، گاهی وقتا فکر میکنم زندگی چه ارزشی میتونه برام داشته باشه اگه قرار باشه منم رونوشت مامانم باشم و همش سر بچه هام غر بزنم و اونا رو با بچه های مردم مقایسه کنم!
دیروز داشتم تلفنی با آقامون حرف میزدم شنیدم همش زیر لب غر میزنه و ...
زودی تلفن رو قطع کردم اومدم پیشش میگم چرا اینجور میکنی؟
میگه: چی بهت میگفت داشتی میخندیدی؟!!!!!!!!
میگم: گریه کنم خوبه؟
میگه:چخبره اینقدر باهم حرف میزنین دیگه شورشو درآوردین پشت تلفن پنج دیقه بیشتر حرف نمیزنن!!!
وقتی هم نامزدم میاد خونمون طوری رفتار میکنه که دلم میخواد از خجالت آب بشم برم زمین.
خیلی بده نامزدت با طعنه برگرده بهت بگه مادر خودمو با هیچکس عوض نمیکنم.
خیلی بده یه دختر همش آرزو کنه این روزا تموم بشه و زودتر بره خونه خودش.
یعنی مادرم آرزوشه که ببینه من تو زندگیم به جایی نمیرسم و همش سرکوفت شوهر و مادرشوهر بشنوم، چــــــــرا؟
چون به قول خودش همش پشت کامپیوترم و معلوم نیست دارم چه غلطی میکنم :(( !!
+ دندان درد خــــــــر است.
+ نمیخواستم غر بزنم ولی پیش اومد.
+ نویسنده در اوج عصبانیت این پست را نوشته است ، به همین دلیل بخاطر استفاده از الفاظ نامناسب پوزش میخواهم.
یکی از تجربه های زندگیم که امروز به دست آوردم اینه که:
عاقا هیچوقت موفقیت های بچه های مردم رو تو خونه نگین چون بعدا چماق میشه و میخوره تو سرتون و ضربه مغزی میشین خدای نکرده؛ حالا از من گفتن بود.