قاصدک خیال من

آیا تو چنان که می نمایی هستی؟؟؟!



پیام های کوتاه
  • ۲۰ مرداد ۹۶ , ۰۰:۴۴
    117...
نویسندگان

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از تجربه های زندگیم» ثبت شده است

۲۳
شهریور
چیزی به اومدن پسرم نمونده
اوضاع بد زندگیمون کم کم داره به طرف خوب شدن پیش میره و همه اینا رو بخاطر برکت وجود مسافر کوچولوم میدونم

تو این چندماه سختی زیادی کشیدیم، به لطف این سختی ها خیلی از آدما رو شناختم ...
نباید از سختیا گله کرد
همین پستی بلندی های زندگی  پشت و روی خیلی از واقعیت های غیر واقعی رو بهت نشون میدن و برات تجربه میشن؛ منظورم از واقعیت های غیر واقعی همون آدمایی هستن که ازشون بت ساختیم ولی به قول سعدی:

این دغل دوستان که می‌بینی

مگسانند دور شیرینی

تا حطامی که هست می‌نوشند

همچو زنبور بر تو می‌جوشند

باز وقتی که ده خراب شود

کیسه چون کاسهٔ رباب شود

ترک صحبت کنند و دلداری

معرفت خود نبود پنداری

بار دیگر که بخت باز آید

کامرانی ز در فراز آید

دوغبایی بپز که از چپ و راست

در وی افتند چون مگس در ماست

راست خواهی سگان بازارند

کاستخوان از تو دوستر دارند

  • لبخنــــツ ـــد
۰۹
اسفند

خیلی حرص خوردم

خیلی سرش داد زدم

خیلی اعصابم رو خورد کردم

چند روز خونه مامانم موندیم، خونه مامانش موندیم

نتونستم پامو تو خونه خودم بذارم

صدای دعواشون هنوز تو گوشم بود،

 صدای رفتن و اومدناشون،

 صدای در کوبیدناشون،

 صداهای عجیب غریبی که هرشب از ساعت 12 شروع میشد و تا صبح ادامه داشت،

حتی یه بار به سرم زد برم یواشکی کارآگاه بازی کنم یا حتی به پلیس زنگ بزنم...

که بعدا کاشف به عمل اومد که تو کف خونه فرش و موکت میشستن و

 سقف خونه ما نم داده بود و گچ اش مثل برف رو فرش می نشست...

خیلی دنبال خونه گشتیم و هرچی بیشتر گشتیم کمتر پیدا کردیم ناامید شدم

و درست همون لحظه های آخر خدا باز هم بهمون لبخند زد

تو اوج تاریکی و لحظه های ناامیدی شب سیاهم سپیدِ سپید شد ...

خونمون رو دوس دارم

این اولین باری هست که از حرف دیگران نترسیدم و پای تصمیم موندم و پافشاری کردم

تو همه این اتفاقا دوتا چیز گران بها به دست آوردم

یکی اینکه تو هیچ چیز و هیچ کاری از هیچ کس هیچ انتظاری نداشته باشم.

یکی هم اینکه ندونسته کسی رو قضاوت نکنم.

  • لبخنــــツ ـــد
۱۰
مرداد

"من اگه تو زندگیه یه نفر چیزی باشه که بهش حسودیم بشه اونقدر از اون چیز بد میگم 

 که اونو از چشم صاحبش بندازم "



این جمله رو بارها از دخترعموم شنیدم

یعنی آدم باید خیلی پست باشه که اینقدر دورو باشه


خیلی از آدما مثل عکس هستند بزرگشون که بکنی کیفیتشون پایین میاد.


  • لبخنــــツ ـــد
۰۷
تیر

یکی از اخلاقای بدم اینه که وقتی یه چیزی میشنوم که برام خوشایند نیست؛ به جای قدری تأمل و تفکر و بردباری زود عصبانی میشم و عجولانه حرف میزنم و عجولانه قضاوت میکنم و بعدش زود هم پشیمون میشم که این اخلاقم رو دوس ندارم؛ بعد نوشتن این پست و خالی کردن حرفای دلم و غرغرهام، روز عید فطر تاریخ عروسیمون مشخص شد و قرار شد خونه مستقل بگیریم یعنی نگو مامان بابای آقایی هم بعد حرفای اون روز، از اینکه یه جا زندگی کنیم پشیمون شدن چون واقعا جور در نمیاد، حالا فقط حرص خوردنای اون روز برا من موند... 

 از اینا که بگذریم شهریور ماه عروسیمونه و من بعد یه سال که از نامزدیمون میگذره همون لبخند پارسالم که همه میگفتن باید تا عروسیتون چاق و تپل بشی که لباس عروس تو تنت قشنگ بشه یا خودم که همش دغدغه تپل شدن و بلند شدن موهامو داشتم...

الان نه تپل شدم نه موهام از پارسال بلندتر شده، تازه شاید تا عروسیم لاغرتر هم بشم حتی، خلاصه به این نتیجه رسیدم که من خودمم و بخاطر خوشایند کسی نمیتونم خودمو بکوبم و از اول بسازم الان استرس عروسی و خرید رفتن رو دارم و اینکه تا آخر تیرماه پروژه ام رو تحویل بدم


+ اینبار یادم باشه وقتی خانوم آرایشگر از کارش تعریف کرد بدونم که حتما یه گندی زده میخواد اونو بپوشونه :/

  • لبخنــــツ ـــد
۱۶
خرداد

اوج دلتنگی های یه نفر وقتیه که محرمی واسه گفتن حرفای دلش پیدا نمیکنه...!

  • لبخنــــツ ـــد
۳۱
فروردين

یادم باشه وقتی یه نفر از کنارم رد میشه؛ یجوری بهش زل نزنم که طرف به خودش شک کنه :/



  • لبخنــــツ ـــد
۲۱
بهمن

اگر پول داشته باشی

انسان ها تو را خواهند شناخت


و اگر پول نداشته باشی

تو انسان ها را خواهی شناخت!

  • لبخنــــツ ـــد
۰۳
بهمن

نمیدونم چرا هر وقت من میام اینجا انگار که پر سیمرغ (؟) رو آتش زده باشن مامانم جلوم ظاهر میشه و انقد غر میزنه که یادم میره چی میخواستم بنویسم، گاهی وقتا فکر میکنم زندگی چه ارزشی میتونه برام داشته باشه اگه قرار باشه منم رونوشت مامانم باشم و همش سر بچه هام غر بزنم و اونا رو با بچه های مردم مقایسه کنم!

دیروز داشتم تلفنی با آقامون حرف میزدم شنیدم همش زیر لب غر میزنه و ...

زودی تلفن رو قطع کردم اومدم پیشش میگم چرا اینجور میکنی؟

میگه: چی بهت میگفت داشتی میخندیدی؟!!!!!!!!

میگم: گریه کنم خوبه؟

میگه:چخبره اینقدر باهم حرف میزنین دیگه شورشو درآوردین پشت تلفن پنج دیقه بیشتر حرف نمیزنن!!!

وقتی هم نامزدم میاد خونمون طوری رفتار میکنه که دلم میخواد از خجالت آب بشم برم زمین.


خیلی بده نامزدت با طعنه برگرده بهت بگه مادر خودمو با هیچکس عوض نمیکنم.

خیلی بده یه دختر همش آرزو کنه این روزا تموم بشه و زودتر بره خونه خودش.

یعنی مادرم آرزوشه که ببینه من تو زندگیم به جایی نمیرسم و همش سرکوفت شوهر و مادرشوهر بشنوم، چــــــــرا؟

چون به قول خودش همش پشت کامپیوترم و معلوم نیست دارم چه غلطی میکنم :((   !!


+ دندان درد خــــــــر است.

+ نمیخواستم غر بزنم ولی پیش اومد.

+ نویسنده در اوج عصبانیت این پست را نوشته است ، به همین دلیل بخاطر استفاده از الفاظ نامناسب پوزش میخواهم.


یکی از تجربه های زندگیم که امروز به دست آوردم اینه که:

عاقا هیچوقت موفقیت های بچه های مردم رو تو خونه نگین چون بعدا چماق میشه و میخوره تو سرتون و ضربه مغزی میشین خدای نکرده؛ حالا از من گفتن بود.


  • لبخنــــツ ـــد