از چند روز پیش که دل هوایی من هوای حرمت به سرش زده و بیقرارته ...
آرزو کردم جای مسافر خسته ای بودم که به شوق وصالت پرکشید
و امروز با بدرقه خادمای حرمت در آغوش خاک آرام گرفت .
گرچه هیچوقت قدم هاش به آستانت نرسید و چشماش به بارگاه عشق ات روشن نشد؛
اما چه سعادتی بالاتر از این که امشب که شب شهادت توست
و
تو میزبان قدم های به ظاهر نرسیده ولی به وصال رسیده هستی ...
+ قول دادی به همه پس به خدا می آیی
هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی