باید از سمت خدا معجزه نازل بشود
تا دلم، باز دلم، باز دلم، دل بشود
پی نوشت: امروز از یه تصادف جان سالم به در بردیم واقعا مثل معجزه بود...
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود
تا دلم، باز دلم، باز دلم، دل بشود
پی نوشت: امروز از یه تصادف جان سالم به در بردیم واقعا مثل معجزه بود...
بخاطر فوت مادربزرگ آقایی عروسی کنسل شد و قرار شد یکشنبه همین هفته یه حنابندون بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون و بعدشم هم مسافرت... همه چی دوباره بهم ریخته... آرزوهای قشنگی که برا عروسیمون داشتم همه بر باد رفت از یه طرف هم با خودم میگم لابد یه خیری تو کار بوده، تو اون چند وقت حرف عروسی که میشد بلافاصله صبر میومد حتی وقتی میخواستم لباس عروس پرو کنم باز صبر اومد... بازم یه نشونه از طرف خدا...
صبر... صبــــر و باز هم صبـــــــــــــــر
دلگیرم از همه کسانی که پا کردن تو کفشم ....
بیزارم از همه اونایی که لبخند های به ظاهر دلسوزانه شون بوی تعفن و دورویی داره ...
+ عنوان از حافظ
به قول گندم بانو دردم از یار است و درمان نیز هم ...
دیگه تصمیم گرفتم ریز و درشت مسائل زندگیمو نه تنها پیش هیچ بنی بشری نگم؛
بلکه اینجا هم ننویسم، باشد که سر حرفم بمونم.
اگه یه روز واسطه ازدواج دونفر شدین
سعی کنین دیگه پاتون رو از زندگیشون بکشین بیرون و بین دوتا خانواده قرار نگیرین، مرسی.
بخاطر کنکور و تعطیلی دانشگاه نتونستم پروژه ام رو تموم کنم. دیروز رفتم پیش استاد، گفت پروژه ات در حد پایان نامه کارشناسی ارشده، گفت انتظار نداشته اینقد خوب نوشته باشم؛ راستش منم انتظار این همه تعریف نداشتم واسه همین الان اونقد که واسه پروژه ام ذوق دارم واسه عروسیم ندارم (الکی مثلا) :))))
تازه فهمیدم خونه کوچولو و شیکمون که من عاشقش بودم گاز نداره یعنی لوله کشی شده داخلش ولی گازش وصل نیست و صاحب خونه گفته تا وصل کردن ساعت گاز و علم (الم) و اینا یه لوله منشعب از ساختمون بغلی وصل میکنه به ساختمون ما، تا ما بی گاز نمونیم. الان نمیدونم اصلا اینکار مجازه؟؟؟ خطری نداره یعنی؟؟ آخه ساختمون ما تازه ساخته و کسی فعلا توش نمیشینه و ما اولین مستاجرشیم... خیلی استرس دارم :/
از قدیم گفتن
دهن مردم رو نمیشه بست...
اما صاف که میشه کرد...
جِر که میشه داد...
گِل که میشه گرفت...
خلاصه نا امیـــــــــــــد نشید...! :))