نمی ترسم اگر گاهی دعامون بی اثر میشه...همیشه لحظه آخر خدا نزدیکتر میشه

خیلی حرص خوردم

خیلی سرش داد زدم

خیلی اعصابم رو خورد کردم

چند روز خونه مامانم موندیم، خونه مامانش موندیم

نتونستم پامو تو خونه خودم بذارم

صدای دعواشون هنوز تو گوشم بود،

 صدای رفتن و اومدناشون،

 صدای در کوبیدناشون،

 صداهای عجیب غریبی که هرشب از ساعت 12 شروع میشد و تا صبح ادامه داشت،

حتی یه بار به سرم زد برم یواشکی کارآگاه بازی کنم یا حتی به پلیس زنگ بزنم...

که بعدا کاشف به عمل اومد که تو کف خونه فرش و موکت میشستن و

 سقف خونه ما نم داده بود و گچ اش مثل برف رو فرش می نشست...

خیلی دنبال خونه گشتیم و هرچی بیشتر گشتیم کمتر پیدا کردیم ناامید شدم

و درست همون لحظه های آخر خدا باز هم بهمون لبخند زد

تو اوج تاریکی و لحظه های ناامیدی شب سیاهم سپیدِ سپید شد ...

خونمون رو دوس دارم

این اولین باری هست که از حرف دیگران نترسیدم و پای تصمیم موندم و پافشاری کردم

تو همه این اتفاقا دوتا چیز گران بها به دست آوردم

یکی اینکه تو هیچ چیز و هیچ کاری از هیچ کس هیچ انتظاری نداشته باشم.

یکی هم اینکه ندونسته کسی رو قضاوت نکنم.

۲ موافق ۰ مخالف

زیر یه سقف

ده روز از عروسیمون که بابام برامون گرفته بود گذشت

و سفر رامسر که با همه اتفاقات خوش و ناخوش سنجاق شد به اولین خاطرات زندگی دونفرمون

و تبخالی که گوشه لبم خودنمایی میکنه یادگار ماه عسلمون



زندگیتون به طعم عسل ^___________^

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

108...


خوشبختی یعنی؛

امروز اولین سالگرد عقدمون باشه  ^ـــــــــــــــــــ^


۲ موافق ۰ مخالف

پایان خان اول

از خان اول پروژه ام گذشتم و فصل اول رو تموم کردم، 

امروز از دانشگاه باهام تماس گرفتن و گفتن که تا آخر خرداد وقت دارم پروژه ام رو ثبت کنم.


فردا بعد یه وقفه ی چند روزه دوباره میرم سرکار (کارگاه)  ^_______^

 راستی نوشته بودم اولین دستمزدم شد 199هزارتومان ؟!! :))


۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

102...






+ بدون شرح ^ـــــــــ^

۴ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

سه شنبه 22 فروردین

دیروز اونقدر طعم خوشبختی داشت که دلم میخواست تمام قد، همه ی دیروز رو بغلش کنم و نذارم تموم بشه...!

۳ موافق ۰ مخالف

سفره هفت سینم

هفت سین امسالم رو کنار گلخونمون پهن کرده بودم

کلیک 1

کلیک 2

کلیک 3

این سفره هفت سینم هم واسه سال اسب بود:

کلیک 1

کلیک 2

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

عروسی فامیل دور

دیروز رفتیم تالار برا عروسی فامیل دورمون!

خدا خوشبختشون کنه ولی تالاره جوری بود که عروس و دوماد به زور دیده میشدن، ما که چیزی ندیدیم و هیچی از عروسی نفهمیدیم یعنی حتی نصف فامیلامون رو هم ندیدیم ... فقط از خودمون پذیرایی کردیم و برگشتیم :)

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

81 ...

همیشه سیزده فروردین که می شد بخاطر تنها موندنم ماتم میگرفتم

سیزده بدر امسال با سال های دیگه خیلی فرق داشت

تو کنارم بودی و از همه مهمتر امروز روز تولدت بود :)

راسته که میگن از هرچی بدت بیاد سرت میاد

ولی تو چه شیرین به سرم اومدی


شاعر میفرماید : تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم :))

۳ موافق ۰ مخالف

کاردستی

+ نقاشی برای پسردایی جان ، عکس رو از اینترنت ایده گرفتم

اینم کاردستی با ماکارونی: کلیک

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
درباره من
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟؟؟!



پیام های کوتاه
طراحی شده توسط رضا