وقتی پسرت شبیه خودته

دیروز وسط انجام دادن کارهای خونه یدفعه دلم برا مامان تنگ شد ، راسته که میگن تا مادر نشی قدر پدر و مادرت رو نمیدونی هر چند همین الانش هم براشون کاری نمیکنم که جبران زحمت هاشون باشه ... هر وقت مهیار از مدرسه میاد خونه و خستگی هاشو غر میزنه تک به تک روزهایی که تو بچگیم گذروندم مثل یه فیلم از جلو چشام رد میشن... خدایا توبه میکنم از تمام کاڔهایی که تو بچگیم با انجام دادنشون پدر و مادرم رو اذیت کردم😅(هر چند دیگه فکر میکنم دیر شده) تا چندسال پیش فکر میکردم بچه آرومی بودم ولی الان که مهیار و کارهاش و کنجکاوی هاش رو میبینم میگم این چقدر خوده منه همش دنبال اینه یه کاری انجام بده یه چیزی درست کنه هر چیز بازیافتی میبینه میگه اینو ننداز دور میخوام باهاش یه چیزی درست کنم ...😩 

پی نوشت: خدایا ازت ممنونم بخاطر گرفتن چیزهایی که فکر میکردم به صلاحمه ولی نبود.

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟؟؟!



پیام های کوتاه
طراحی شده توسط رضا