اوج دلتنگی های یه نفر وقتیه که محرمی واسه گفتن حرفای دلش پیدا نمیکنه...!
به دکتر گفتم داروهایــــــم را میخورم؛ امــــــا تأثیری ندارد.
دکتر پاسخ داد: آیا داروهایت را سر وقت میخوری؟
و من تازه متوجه شدم که چرا نمـــــــــازهایــم تأثیــــــری ندارد!!
متنفرم از آدمایی که یه پاشون اینجاست و یه پاشون خونه خـــــدا ،
ولی خبر از کارای جوونش نداره
که بدونه تو چه کارای کثیفی دست و پا میزنه
اونوقت باچه ابهتی بهشون میگن حاج آقا،حاج خانوم...
جوونی که چشم چرونی میکنه و چشمش دنبال هرزگیه
جوونی که خونه اشو کرده محل فساد ، محل هرزگی
اونوقت حاج خانـــــــوم دنبال دختر آفتاب مهتاب ندیده است برای پسرش...
حـــــــــج ات قبـــــــــــــــــول حاج آقا...
+ کپی شده از وبلاگ قبلیم :)
از قدیم گفتن
دهن مردم رو نمیشه بست...
اما صاف که میشه کرد...
جِر که میشه داد...
گِل که میشه گرفت...
خلاصه نا امیـــــــــــــد نشید...! :))
وقتی سر همه چی تو کوتاه میای و از خواسته هات بخاطر رضایت دیگران چشم میپوشی؛ کم کم اونقدر کوتاه میشی که همه به خودشون اجازه میدن رو سرت سوار بشن و حتی بهت بگن چجوری زندگی کن... چجوری نفس بکش...
نتیجه اخلاقی اینکه: لطفا صندلی نباشید!!!!!!! :/
بعد زدن حرفای دلم به آقایی ، دیشب با بابا حرف زدن و قرار شد تو یه فرصت مناسب خانواده هامون دوباره راجع به این موضوع حرف بزنن. میدونم پشت بندش حرف در میاد اما هرچی باشه از ناراحتی بعد و بعدترش بهتره ...
+ امروز یه هفتست میرم سرکار :)
+ با ناراحتی های پیش اومده که تو این مدت تو دلم ریختم و با سرکار رفتنم کلی وقفه افتاده تو نوشتن پروژه ام
مادرشوهرم همیشه میگه: پدر و مادر هم میتونن باعث خوشبختی بچشون بشن هم باعث بدبختیش؛ هم میتونن با رفتارشون به بچه ارزش بدن هم اونو بی ارزشش کنن...
اواخر شهریور قرار شد عروسی بگیریم...
پدرشوهرم میگه تا آماده شدن خونه من و آقایی، یه خونه اجاره میکنیم.
بابا هم نه گذاشت نه برداشت گفت اجاره عخه لبخند اگه دختر منه کنار پدرشوهر مادر شوهر هم زندگی میکنه ( حالا بماند که تو اون خونه پدربزرگ و مادربزرگ آقایی هم زندگی میکنن که با ما میشن سه تا خانواده)
پدرشوهرم هم گفت لبخند اگه اینکارو بکنه واقعا در حق ما لطف بزرگی کرده بعد هم میتونن جای اجاره دادن پس انداز کنن
اولش داغ بودم و حرفی نزدم اما حالا داغدار حرفای نگفته ام نه اینکه مخالف زندگی پیش اونا باشم چون دوسشون دارم و تا حالا از گل کمتر به من نگفتن. درد من از اینه که بابام حتی یه بار هم از من نپرسید که راضی ام یا ناراضی ؛ دردم از اینه که چرا بابام راضی میشه من تو خونه خودم جلوی شوهر خودم همیشه روسری سرم باشه و نتونم تو خونه خودم یه لباس راحتی بپوشم حتی...
واقعا نمیدونم دیگه چی درسته چی غلط.