داداشی 100 تومن زده به حساب یه بنده خدایی ، بعد دوتا پنجاهی ازش گرفته
اونوقت شماره حساب و شماره پلاک و اسم صاحب حساب رو برداشته
که نکنه پنجاه تومنی ها تقلبی باشن یه وقت :/
هروقت هم باهاش حرف میزنی میگه با دانشجوی حقوق بحث نکن :/
داداشی 100 تومن زده به حساب یه بنده خدایی ، بعد دوتا پنجاهی ازش گرفته
اونوقت شماره حساب و شماره پلاک و اسم صاحب حساب رو برداشته
که نکنه پنجاه تومنی ها تقلبی باشن یه وقت :/
هروقت هم باهاش حرف میزنی میگه با دانشجوی حقوق بحث نکن :/
حتی اینجا هم راحت نیستم بعضی چیزا رو بنویسم
بده آدم با خودشم رودربایستی داشته باشه یا بیش از حد محافظه کار باشه
یا حتی به این فکر کنه که نوشتن یه چیزایی خیانت محسوب میشه
واسه همینه که نمیتونم یه جا بند بشم و راحت بنویسم
تا امروز بااینجا چهارتا وب داشتم نه میتونستم از بلاگفا دل بکنم نه از بیان
اما بالاخره دل کندم و اینجا رو واسه نوشتن انتخاب کردم
اینجایی که همه غرغرها و دلتنگی و اشک ها و خنده هامو تو دلش جا داده
و دل کندن ازش سخته
دل کردن از دوستایی مثل شما سخته
اینجا شده دلخوشی من تو روزای سختی و تنهایی
خداجون این دلخوشی رو از لبخندت نگیر
اونایی که بلد نیستن سر هر چیزی غر بزنن و اعصاب خودشون و دورو بریاشون و حتی خواننده های وبلاگشون رو خورد بکنن ، آدمای خوشبختی هستن که اگه ساعتها و ساعتها بشینی پای حرفاشون نه تنها خسته نمیشی بلکه شور و نشاط زندگی کردن تو رگ هات جاری میشه و احساس شادمانی میکنی و واسه پوستت هم خوبه
غر نزدن خیلی چیز خوبیه، پس درنتیجه نباید غر را زد
الان من چرا این حرفا رو زدم؟
چون غرغردونیم پر شده بود ولی دیدین که غر نزدم ، پس من آدم خوشبختی هستم
خداروشکر کنفرانس خوبی بود
فقط سه نفر اومده بودن کلاس که با استاد گرامی چهار نفر میشدیم
کلاس جالبی بود :)))
دوروزه سرم رو که میندازم پایین برا درس خوندن ،
انگاری مغزم میخواد غلت بخوره بیفته تو دهنم
یه چیزی تو سرم سنگینی میکنه و حالمو بد
الان نمیتونم سرم رو بندازم پایین و متن درسی رو که باید فردا توضیح بدم رو بنویسم
انگار چشام تو حدقه میچرخه و این ور اون ور قل میخوره
نمیدونم این دیگه چه دردیه
یعنی ممکنه از اثرات موبایل باشه که هرشب زیر سرم میذارمش؟؟!
کاش فردا زودتر تموم بشه
میترسم و استرس دارم ، بچه ها برام دعا کنید...
از دیروز یه ترسی افتاده تو دلم که با خوابی هم که دیشب دیدم دوچندان شده
فقط یه نفر میتونه این ترس رو ازم دور کنه
اونم فقط و فقط تویی خداجونم
میدونم هر وقت کارم میلنگه یاد تو میفتم و میدونم بخاطر خیلی چیزا شکرت رو به جا نیاوردم و حالا با پررویی اومدم در خونه ات ، اما در خونه تو نیام کجا رو دارم که برم؟ مگه کی مثل تو میتونه ازم دستگیری و محافظت کنه؟
خداجونم خودم رو تو دستای تو رها میکنم
تو حافظ و نگهبانم باش ![]()
امروز آقایی رو به بخاطر کنفرانس یکشنبه تحریم کردم که نیاد خونمون
دو سه بار زنگ زده که یعنی نیام دیدنت لبخند؟:(
بعدش برگشته میگه باشه ولی یکشنبه میاماا :))
ممنونشم که همیشه درکم میکنه :))
میگویند:
برای کلبه کوچک همسایه ات
چراغی آرزو کن
قطعا حوالی خانه تو نیز
روشن خواهد شد
من ؛
خورشید رابرای خانه دلت آرزو میکنم
تا هم گرم باشد
و هم سرشار از روشنائی.
+ کپی شده از وبلاگ قبلیم :)