بخاطر فوت مادربزرگ آقایی عروسی کنسل شد و قرار شد یکشنبه همین هفته یه حنابندون بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون و بعدشم هم مسافرت... همه چی دوباره بهم ریخته... آرزوهای قشنگی که برا عروسیمون داشتم همه بر باد رفت از یه طرف هم با خودم میگم لابد یه خیری تو کار بوده، تو اون چند وقت حرف عروسی که میشد بلافاصله صبر میومد حتی وقتی میخواستم لباس عروس پرو کنم باز صبر اومد... بازم یه نشونه از طرف خدا...
صبر... صبــــر و باز هم صبـــــــــــــــر