و اینگونه بود
که ما فهمیدیم
عده ای در لباس
" دوست"
عجیب دشمنند...!
متنفرم از آدمایی که یه پاشون اینجاست و یه پاشون خونه خـــــدا ،
ولی خبر از کارای جوونش نداره
که بدونه تو چه کارای کثیفی دست و پا میزنه
اونوقت باچه ابهتی بهشون میگن حاج آقا،حاج خانوم...
جوونی که چشم چرونی میکنه و چشمش دنبال هرزگیه
جوونی که خونه اشو کرده محل فساد ، محل هرزگی
اونوقت حاج خانـــــــوم دنبال دختر آفتاب مهتاب ندیده است برای پسرش...
حـــــــــج ات قبـــــــــــــــــول حاج آقا...
+ کپی شده از وبلاگ قبلیم :)
گاهی با یه حــــ ــرف ، با یه جملــه ، حتی با دیدن یه صحنـــه ؛
طوری فـرو می ریــ ــزی و دلتنگ روزای نیامده زنــدگیت میشــی
که حتی سر خــــ ــــدا هم فریاد میزنــی کــه :
چرا فقط مـــ ــــن؟
چرا فقط مــن باید این همــه بـغض رو به دوش بکشـ ــم و صبـــ ـــر کنم؟!
صبـــر تا کی؟؟
بعدش با خــــــ ـــدا قهــــــر کنی و بــری بخوابی؛
بدون اینکــه دیگــه یه کلمــ ــه باهاش حــــــ ـــرف بزنی ...
یک ساعت ...
دو ساعت ...
سه ساعت ...
بعد که از خواب پا میشی و چشم ات به جمـال تلویزیون روشن میشــه ...
خـــدا رو در کنار آهنگری ببینی که داره تکه آهنی رو توی آتیش حرارت میده
تا ازش یه چیز به دردبخور و باارزش بسازه ...
کانال رو که عوض میکنی :
آیه ای رو ببینی که خدا داره تو رو به استقامت و صبر دعوت میکنه و
بهت وعده زندگی قشنگ و بهشت رو میده ... .
بعدش شرمنده خــ ـــدا بشــی و ... .
+ کپی شده از وبلاگ قبلیم :)
امروز بی خیال همه ی غصه های الکی دنیا
و بی خیال اینکه هیجدهم سه تا امتحان دارم
و بی خیال اینکه امروز سر جلسه فهمیدم امتحانم تشریحی بوده ،
داشتم تو اینترنت دنبال دسته گل عروس میگشتم :))
بااینکه هنوز چندین ماه تا عروسیمون فاصله هست اما از الان برای این چیزا ذوق دارم :))
+ یاد این شعر سهراب افتادم که میگه :
" لحظه ها عریانند؛ به تن لحظه ی خود جامه اندوه مپوشان هرگز "
+ کپی شده از وبلاگ قبلی :)
ابر بارنده به دریا می گفت : من نبارم تو کجا دریایی !!
در دلش خنده کنان دریا گفت : ابر بارنده تو خود از مایی !!!
+ کپی شده از وبلاگ قبلیم :)
کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست
ولی مگه خدا هم گریه می کنه؟!چرا باید دل خدا بگیره!!!!
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم
تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!
آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد
حس میکردم که آدما دل خدا رو شکستند
و یا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست
ولی حس کودکانه من می گفت:
خدا دلش از دست آدما گرفته
+ کپی شده از وبلاگ قبلیم :)
سلام عزیـــزم ! صبح ات بخیـــر !
نگران هیچ چیـــز نباش
مـــن تو را برای خـــودت ،
برای خـــودم دوست دارم !
توکل کن ، آستین هایت را بالا بزن
و نا امیــــد نشو !
قربانت ؛ خــــ♥ــدا
+ کپی شده از وبلاگ قبلیم :)
میگویند:
برای کلبه کوچک همسایه ات
چراغی آرزو کن
قطعا حوالی خانه تو نیز
روشن خواهد شد
من ؛
خورشید رابرای خانه دلت آرزو میکنم
تا هم گرم باشد
و هم سرشار از روشنائی.
+ کپی شده از وبلاگ قبلیم :)