بااینکه کمتر تو وجودم حس ات میکنم و
حتی گاهی وقتا در تنگناهای زندگی ام آرزوی نیامدنت رو کردم
ولی مرد کوچک مادر..
آنقدر برایم عزیزی که حتی با تصور دستان کوچک ولی مردانه ات قند در دلم آب میشود و
آرزوی در آغوش گرفتنت شیرین ترین قصه ی زندگی ام میشود.
بااینکه کمتر تو وجودم حس ات میکنم و
حتی گاهی وقتا در تنگناهای زندگی ام آرزوی نیامدنت رو کردم
ولی مرد کوچک مادر..
آنقدر برایم عزیزی که حتی با تصور دستان کوچک ولی مردانه ات قند در دلم آب میشود و
آرزوی در آغوش گرفتنت شیرین ترین قصه ی زندگی ام میشود.
ده روز از عروسیمون که بابام برامون گرفته بود گذشت
و سفر رامسر که با همه اتفاقات خوش و ناخوش سنجاق شد به اولین خاطرات زندگی دونفرمون
و تبخالی که گوشه لبم خودنمایی میکنه یادگار ماه عسلمون
زندگیتون به طعم عسل ^___________^
تاریخ عروسیمون مشخص شد، 1396/06/09 ^ـــــــــــــــ^
بالاخره خونه ی مورد نظرمون رو پیدا کردیم، یه خونه کوچولو و شیک که من عاشقش شدم
این روزا بیشتر از هر وقت دیگه دلامون به هم وابسته تر شده
احساس آرامش دارم این روزا
خدایا شکرت که روزای سخت تموم شد،
تو این مدت سختی ها و ناخوشی ها با تمام وجودم این رو درک کردم که:
همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیکتر میشه
خدایا شکرت
دیروز اونقدر طعم خوشبختی داشت که دلم میخواست تمام قد، همه ی دیروز رو بغلش کنم و نذارم تموم بشه...!
همیشه سیزده فروردین که می شد بخاطر تنها موندنم ماتم میگرفتم
سیزده بدر امسال با سال های دیگه خیلی فرق داشت
تو کنارم بودی و از همه مهمتر امروز روز تولدت بود :)
راسته که میگن از هرچی بدت بیاد سرت میاد
ولی تو چه شیرین به سرم اومدی
شاعر میفرماید : تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم :))